روستای مرادآباد اراک

روستای مرادآباد از روستای بخش مرکزی شهرستان اراک می باشد.

کانال تلگرام روستای مراد آباد

نویسندگان
آن کس که خود را پیشواى مردم قرار مى‏دهد باید به آموزش خود پیش از آموش دیگران بپردازد، و باید تأدیب عملى او پیش از تأدیب زبانى او باشد.و آموزگار و تأدیب کننده خویش بیش از آموزگار و تأدیب کننده دیگران شایسته تجلیل است. (5)

و فرمود: به خدا سوگند که من شما را به هیچ طاعتى بر نمى‏انگیزم جز آنکه خود پیش از شما بدان عمل مى‏کنم، و شما را از گناهى باز نمى‏دارم جز آنکه خود پیش از شما از آن باز مى‏ایستم. (6)

و در وصف مخالفان خود فرمود: رعد و برق و تهدیدهاى فراوان کردند ولى در عمل سست بودند و دل و جرأت جنگ نداشتند، ولى ما پیش از ضربه زدن رعد و برق و تهدید نمى‏کنیم و پیش از باریدن سیل راه نمى‏اندازیم. (7)

خواننده گرامى، اینک با ما همراه شو تا به نمونه‏هایى از عدل او بنگریم تا مدعاى ما در عمل ثابت شود.

1ـابن ابى الحدید از ابن عباس رضى الله عنه روایت نموده که: على علیه السلام در روز دوم بیعت خود در مدینه خطبه‏اى خواند و فرمود: «هش دارید هر زمینى که عثمان در اختیار کسى نهاده و هر مالى که از مال خدا به کسى داده باید به بیت المال باز گردد، زیرا حقوق گذشته را هیچ چیزى پایمال نتواند کرد، و اگر ببینم آنها را مهر زنان کرده‏اند و در شهرهاى مختلف پراکنده‏اند باز هم به جاى اولش باز خواهم گرداند، زیرا در حق وسعتى است و هر که حق بر او تنگ آید جور و ستم بر او تنگ‏تر خواهد آمد».

کلبى گوید: آن گاه دستور داد که هر سلاحى که در خانه عثمان پیدا شود که آن را علیه مسلمانان به کار برده گرفته شود...و دستور داد شمشیر و زره او هم مصادره شود اما متعرض سلاحى که با آن به جنگ مسلمین نیامده و اموال شخصى او که در خانه‏اش یا جاى دیگر یافت مى‏شود نگردند و دستور داد تا همه اموالى که عثمان اجازه داده بود در جایى خرج شود یا به کسى بدهند همه باز گردانده شود.این خبر به گوش عمروعاص رسید ـ و او در آن روزها در ایله از سرزمینهاى شام به سر مى‏برد زیرا شنیده بود مردم بر عثمان شوریده‏اند از این رو به آنجا رفته بودـ، به معاویه نامه نوشت، هر اقدامى که مى‏خواهى بکنى اکنون بکن زیرا پسر ابى طالب تو را از همه اموالى که در تصرف دارى جدا ساخته همان گونه که پوست را از چوب عصا جدا سازند! (8)

2ـ و نیز گوید: ابو جعفر اسکافى (متوفاى سال 240)گفته است: چون صحابه پس از کشته شدن عثمان در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جمع شدند تا در مسأله امامت تصمیم بگیرند، ابو الهیثم بن تیهان و رفاعة بن رافع و مالک بن عجلان و ابو ایوب انصارى و عمار بن یاسر به على علیه السلام اشاره داشتند و از فضل و سابقه و جهاد و خویشاوندى او با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم یاد کردند، مردم نیز پاسخ مثبت دادند، سپس هر کدام برخاسته و در خطابه‏اى فضل على علیه السلام را گوشزد نمودند، برخى او را تنها بر مردم آن زمان و برخى دیگر بر همه مسلمانان برترى دادند، آن گاه با آن حضرت بیعت شد.

روز دوم بیعت یعنى روز شنبه یازده شب از ذى الحجه مانده حضرت به منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم یاد کرد و بر او درود فرستاد، سپس از نعمتهایى که خدا بر مسلمانان ارزانى داشته یاد کرد، تا آنکه فرمود:«و فتنه‏ها مانند شب تار روى آورده است، و زیر بار این حکومت نمى‏رود مگر اهل صبر و بینش و آگاهى از ریزه کاریهاى آن، و اگر براى من پایدار بمانید شما را بر راه و روش پیامبرتان صلى الله علیه و آله و سلم سیر خواهم داد و آنچه را که بدان مأمورم در میان شما اجرا خواهم کرد و خداست که باید از او یارى خواست. هش دارید که نسبت من با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پس از وفات وى مانند همان نسبت در روزگار حیات اوست...

هش دارید، مبادا گروهى از مردان شما که غرق دنیا شده‏اند، املاک و مستغلات فراوان گرد آورده، جویبارها روان ساخته، بر اسبهاى چابک سوار شده و کنیزان زیبا گرفته‏اند و همین باعث ننگ و عار آنان گردیده است، فردا روز که آنان را از همه اینها که بدان سرگرمند باز داشتم و به حقوقى که خود بدان دانایند باز گردانیدم بر من خشم گیرند و کار مرا ناپسند دارند و گویند که پسر ابى طالب ما را از حقوقمان محروم ساخت! هش دارید، هر مردى از مهاجران و انصار از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که به جهت صحبت با آن حضرت فضلى براى خود بر دیگران مى‏بیند بداند که فضل روشن فرداى قیامت نزد خداست و ثواب و پاداش بر عهده خدا خواهد بود. و هر مردى که نداى خدا و رسول را پاسخ داده، آیین ما را تصدیق نموده، به دین ما در آمده و روى به قبله ما کرده است مستوجب حقوق و حدود اسلام گردیده است. شما همه بندگان خدایید و مال هم مال خداست و میان شما به مساوات تقسیم خواهد شد، هیچ کس در این مورد بر دیگرى برترى ندارد، و پرهیزکاران را فرداى قیامت نزد خداوند بهترین جزا و برترین پاداش خواهد بود، خداوند دنیا را پاداش و ثواب پرهیزکاران نساخته و آنچه نزد خداست براى نیکوکاران بهتر است. ان شاء الله فردا صبح همگى نزد ما آیید که نزد ما مالى است که مى‏خواهیم میان شما تقسیم کنیم، و احدى از شما باز نماند عرب باشد یا عجم، همین که مسلمان آزاد باشد کافى است، این را مى‏گویم و از خداوند براى خود و شما آمرزش مى‏خواهم.

سپس از منبر فرود آمد.

شیخ ما ابو جعفر گوید: این نخستین سخنى بود که از او ناپسند داشتند و سبب کنیه آنان شد و خوش نداشتند که آن حضرت بیت المال را به طور مساوى تقسیم کند و همه مسلمانان را سهیم سازد. فرداى آن روز حضرت آمد و همه مردم نیز براى دریافت مال حاضر شدند، امام به کاتب خود عبید الله بن ابى رافع فرمود: نخست مهاجران را یک یک صدا بزن و به هر کدام که حاضر شوند سه دینار بده، سپس انصار را صدا کن و به آنان نیز همین اندازه پرداخت کن، و با هر یک از مردم حاضر نیز از سرخ و سیاه همین گونه عمل کن.

سهل بن حنیف گفت: اى امیر مؤمنان، این مرد دیروز غلام من بود و امروز آزادش کرده‏ام ! فرمود: به او هم به اندازه تو مى‏دهیم. پس به هر کدام سه دینار بخشید و احدى را بر دیگرى برترى نداد. (9)

3ـ علامه فیض کاشانى رحمه الله گوید: امیر مؤمنان علیه السلام خطبه‏اى خواند و در آن حمد و ثناى الهى به جاى آورد، سپس فرمود: اى مردم، آدم بنده و کنیز زاده نشد، همه مردم آزادند ولى خداوند (براى اداره زندگى بشر) برخى را در اختیار دیگرى قرار داده است، هر که گرفتار آزمونى شد و در راه خیر صبر نمود نباید آن را بر خدا منت نهد. هش دارید که مقداى مال حاضر آمده و ما میان سرخ و سیاه به تساوى تقسیم خواهیم کرد. مروان به طلحه و زبیر گفت: منظورش فقط شما دو تن هستید. امام علیه السلام به هر کس سه دینار عطا کرد، و به مردى از انصار سه دینار داد و پس از او غلام سیاهى آمد و به او هم سه دینار داد، مرد ا نصارى گفت: اى امیر مؤمنان این غلامى است که من دیروز آزادش کرده‏ام، آیا من و او را برابر مى‏دارى؟ فرمود: من در کتاب خدا نظر کردم و ترجیحى براى فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق نیافتم. (10)

4ـ علامه مجلسى رحمه الله گوید: امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش روایت نموده که امیر مؤمنان علیه السلام به کارگزاران خود نوشت: قلمهاى خود را تیز بتراشید، سطرها را به هم نزدیک سازید، توضیحات اضافه را حذف کنید و بیشتر به معانى توجه داشته باشید و از پر نویسى بپرهیزید، زیرا اموال مسلمانان نباید زیان پذیرد. (11)

5ـ و گوید: على بن ابى طالب علیه السلام فرمود: روز قیامت با مردم در هفت چیز احتجاج کنم: برپایى نماز، پرداخت زکات، امر به معروف، نهى از منکر، تقسیم برابر، عدالت در میان رعیت و اقامه حدود. (12)

6ـ و گوید: هلال بن مسلم جحدرى گوید: از جدم حرهـیا حوهـشنیدم که گفت: حضور على بن ابى طالب علیه السلام بودم که شبانگاه مالى خدمتش آوردند، فرمود: این مال را تقسیم کنید، گفتند: اى امیر مؤمنان، اکنون شب است تا فردا مهلت دهید. فرمود: شما ضمانت مى‏کنید که من تا صبح زنده بمانم؟ گفتند: این که به دست ما نیست!فرمود: پس تأخیر نیندازید و آن را هر چه زودتر تقسیم کنید. آن گاه شمعى آوردند و آن مال را همان شب تقسیم نمودند. (13)

7ـ و گوید: شبى امام علیه السلام در بیت المال بود و عمروعاص بر آن حضرت وارد شد، امام چراغ را خاموش کرد و در نور ماه نشست و روا ندانست که بدون استحقاق در نور چراغ بیت المال بنشیند. (14)

8ـ و گوید: ابو مخنف ازدى گوید: گروهى از شیعیان خدمت ا میر مؤمنان علیه السلام رسیده گفتند: اى امیر مؤمنان، خوب است این اموال را بیرون آورى و آن را میان این سران و بزرگان پخش کنى و آنان را بر ما برترى دهى تا چون کارها سامان یافت آن گاه روشى را که خداوند تو را بر آن داشته که تقسیم برابر و عدالت در میان رعیت است پیش گیرى.فرمود: واى بر شما، مرا گویید که نصرت را از راه ستم بر مسلمانانى که زیر دست منند طلب کنم؟!نه به خدا سوگند که هرگز چنین چیزى نخواهد شد تا ماه تابان مى‏درخشد و ستاره‏اى در آسمان به چشم مى‏خورد! به خدا سوگند اگر اموال آنها مال خودم بود باز هم به تساوى میان آنان تقسیم مى‏کردم چه رسد به آنکه مال مال خودشان است... (15)

9ـ و گوید: مالى از اصفهان براى على علیه السلام آوردند و اهل کوفه هفت گروه بودند، امام علیه السلام آن مال را هفت قسمت کرد در آن میان یک قرص نان دید آن را نیز هفت قسمت کرد و بر هر یک از قسمتهاى گذشته یک تکه نان افزود، سپس سران گروهها را صدا زد و میان آنان قرعه انداخت که هر کس کدام قسمت را بردارد. (16)

ابن عبد البر حافظ در کتاب «استیعاب»پس از ذکر داستان قرص نان گوید: اخبار در این روش حضرت در یک کتاب نمى‏گنجد. (17)

10ـ و گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: چون على علیه السلام به حکومت رسید به منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جاى آورد، سپس فرمود: به خدا سوگند، تا یک درخت خرما در مدینه داشته باشم درهمى از اموال عمومى شما براى خود بر نمى دارم، باید به خودتان راست بگویید (و خود را نفریبید)، آیا فکر مى‏کنید من که (به حق) خود را محروم مى‏کنم (به ناحق) بر شما خواهم داد؟

عقیلـکرم الله وجههـ برخاست و گفت: تو را به خدا، آیا من و غلامى سیاه در مدینه را برابر مى‏دارى؟ فرمود: بنشین، مگر جز تو کسى در اینجا نبود که سخن گوید! تو هیچ برترى بر او ندارى جز به سابقه ایمانى یا تقواى الهى (و آن هم پاداش در آخرت دارد و دخلى به سهمیه مالى ندارد). (18)

11ـ و گوید: ابو اسحاق همدانى روایت کرده که: دو نفر زن یکى عرب و دیگر از موالى (غیر عرب) خدمت على علیه السلام رسیدند و از آن حضرت مالى درخواستند، حضرت چند درهم و مقدارى خوراکى به تساوى به آنان داد. زن عرب گفت: من زنى از عرب هستم و این زن عجم است! فرمود : به خدا سوگند من در این اموال عمومى ترجیحى براى فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق نمى‏بینم. (19)

12ـ مولى صالح کشفى حنفى گوید: شبى امیر مؤمنان علیه السلام به بیت المال رفت تا به حساب تقسیم اموال بپردازد طلحه و زبیر بر آن حضرت وارد شدند، امام علیه السلام چراغى را که در برابرش روشن بود خاموش کرد و فرمود تا چراغ دیگرى از خانه آورند. آنها از علت این کار پرسیدند، فرمود: روغن آن از بیت المال تهیه شده بود و روا نبود که در نور آن به کار شخصى شما بپردازم. (20)

13ـ امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: به خدا سوگند عقیل را دیدم که فقر او را از پا در آورده بود تا به ناچار صاعى از گندم شما از من خواست (21) و کودکانش را دیدم با موهاى ژولیده و رنگهاى پریده از شدت فقر، گویى چهرهاشان را با نیل سیاه کرده بودند، و مکرر به من مراجعه کرد و با اصرار از من تقاضا کرد، من به سخنان او گوش دادم و او پنداشت که من دینم را به او مى‏فروشم و از راه خود جدا شده اختیار خود را به او مى‏سپارم، اما من آتشى داغ نموده و آن را نزدیک بدن او بردم تا عبرت بگیرد، ناگهان بسان بیمارى دردمند فریاد زد و نزدیک بود که از میله داغ شده بسوزد، به او گفتم : اى عقیل، مادران به عزایت نشینند، آیا از آهنى که یک انسان به شوخى داغ نموده ناله بر مى‏آورى اما مرا به سوى آتشى مى‏کشانى که خداى جبار از روى خشم خود افروخته است؟ ! آیا تو از آزار بنالى و من از آذر ننالم؟! (22)

آرى اینچنین بود سختگیرى آن حضرت در امور الهى و امانتدارى او نسبت به امانتى که خداوند به والیان سپرده است. بى شک این روش بر هر انسانى که تنها در گفتار از عدالت دم مى‏زند و در عمل سر و کارى با عدالت ندارد گران خواهد آمد، زیرا میدان عدالت در تعریف زبانى بسى گسترده و در میدان عمل و رعایت انصاف بسى تنگ است، آن حضرت این گونه عمل کرد تا همه مردم به ویژه زمامداران و قاضیان را بیاموزد که در پیاده کردن عدالت و رعایت تساوى در میان مردم بر این طریق حرکت کنند و به راه او روند تا هیچ دور و نزدیک و کوچک و بزرگى را نادیده نگیرند.

صلى الاله على جسم تضمنه‏ 
قبر فأصبح فیه العدل مدفونا

«درود خدا بر آن بدن مبارکى که گورش در آغوش گرفت و عدل و دادگرى هم با او به گور رفت» .

امام على علیه السلام این سیره پسندیده را از پیامبر و رهبر خود صلى الله علیه و آله و سلم فرا گرفته بود، چرا که در خبر وارد است (23) که امیر مؤمنان علیه السلام به ابن اعبد فرمود: «آیا تو را از این داستان خود و فاطمه دخت گرامى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ـ که محبوبترین افراد خانواده در نزد آن حضرت و من بودـخبر ندهم؟ گفت:چرا، فرمود: فاطمه آنقدر آسیاب گردانید تا دستش پینه بست و با مشک آب کشید که اثر بند مشک بر گردنش نمایان شد و خانه را روبید تا جامه‏هایش غبار گرفت. زمانى اسیرانى چند براى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آوردند، من به فاطمه گفتم: خوب است نزد پدرت روى و از او خادمى بخواهى. فاطمه خدمت پیامبر رفت دید حضرت با گروهى سرگرم صحبت است (یا جوانانى چند در نزد او هستند) و باز گشت، فرداى آن روز پیامبر نزد فاطمه آمد و فرمود: با من چه کار داشتى؟ فاطمه ساکت ماند، من گفتم: اى رسول خدا، من مى‏گویم: فاطمه آنقدر آسیا گردانیده و مشک به دوش کشیده که دستش پینه بسته و اثر بند مشک در گردنش نمایان گردیده است، چون تعدادى اسیر براى شما آوردند من به او گفتم که خدمت شما برسد و از شما خادمى بخواهد تا او بار این مشکلات را بردارد.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى فاطمه، از خدا پروا کن و واجبات الهى خود را به جاى آر و به کارهاى خانواده‏ات پرداز، و چون به بستر رفتى سى و سه بار سبحان الله و سى و سه بار الحمدالله و سى و چهار بار الله اکبر که مجموعا صد بار مى‏شود بگو، که این براى تو از خدمتکار بهتر است.فاطمه گفت: از خدا و رسولش راضى هستم». و در روایت دیگرى وارد است که «پیامبر خادمى براى اونفرستاد».

فاضل محقق استاد على اکبر غفارى در پاورقى «من لا یحضره الفقیه» مطالبى آورده‏اند که پسندم آمد در اینجا بیاورم، وى گوید: خواننده گرامى، در اینجا درنگى کن و در این خبر مورد قبول همه خوب بیندیش که پاره تن و تنها نور چشم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم خادمى از اسیران و غنایم جنگى از آن حضرت مى طلبد که در کارهاى مهم منزل به او کمک کند و پاره‏اى از مشکلات کار خانه را ز دوش او بردارد اما پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با آنکه حاکم مطلق و پر قدرت اسلام و سرپرست با نفوذ جامعه آن زمان است و اختیار همه اموال بلکه جانها به دست اوست و بالاترین مظاهر قدرت را در اختیار دارد آن گونه که توصیف کننده‏اش در وصف او گفته: «من قبل و بعد از او مانندش را ندیده‏ام»، با این همه یگانه دختر و پاره جگر خود را امر به تقوا و انجام کارهاى خانه و یاد فراوان خدا مى‏کند و راضى نمى‏شود که از بیت المال مسلمانان خادمى به او بدهد، و بر اساس خبر دیگرى به على و فاطمه مى‏گوید: آیا شما را چیزى نیاموزم که بهتر از خادم باشد؟ فاطمه هم با کمال میل و رضایت باطنى پاسخ مى‏دهد: «من از خدا و رسولش راضى هستم».

این نمونه را داشته باش که تو را جدا در شناخت کسى که دقیقا از آن حضرت پیروى نموده و آن کس که از راه حضرتش منحرف شده و روى گردانیده از کسانى که مدعى خلافت بوده‏اند با حقیقت آشنا مى‏سازد، زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تنها پیشوا و رئیسى است که باید کار او را پى گرفت و به دنبال او حرکت نمود (و خواهى دید که در میان خلفا تنها على علیه السلام است که به دنبال آن حضرت حرکت کرده است).

این على بن ابى طالب علیه السلام است که حتى براى خود فرزندانش فضیلتى بر احدى از مسلمانان قائل نشد، خواهرش ام هانى دختر ابى طالب نزد آن حضرت رفت و امام بیست درهم به او داد، ام هانى از کنیز عجمى خود پرسید: امیر مؤمنان به تو چقدر داد؟ گفت: بیست درهم، ام هانى با عصبانیت خدمت امام رسید تا اعتراض کند، امام فرمود: باز گرد ـ خدا تو را رحمت کندـکه ما در کتاب خدا ترجیحى براى (فرزندان) اسماعیل بر اسحاق ندیده‏ایم!

و نیز از بصره تحفه‏اى بس گرانبها از غواصى دریا نزد حضرت فرستادند، دخترش ام کلثوم گفت: آیا اجازه مى‏دهید که آن را به گردن بیاویزم و به آن زینت کنم؟ فرمود: اى ابو رافع، این را به بیت المال ببر و کسى حق ندارد از آن استفاده کند مگر آنکه همه زنان مسلمان مانند آن را داشته باشند...

اما در مقابل، این عثمان بن عفان است که همه غنائمى را که از فتح افریقیه در مغربـکه همان طرابلس تا طنجه استـبه دست آمده بود به برادر رضاعى خود سعد بن ابى سرح داد بدون آنکه احدى از مسلمانان را با او شریک سازد، و در روزى که صد هزار به مروان بن حکم داد دویست هزار از بیت المال هم به ابو سفیان پرداخت، و ابو موسى اموال بسیارى را از عراق براى او آورد و او همه را در میان بنى امیه تقسیم کرد. اینها مواردى است که ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغة» 1/67 آورده است. و باید دانست که سعد بن ابى سرح همان کسى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه خون او را مباح کرد چنانکه در کتاب «سنن ابوداود» و «انساب الاشراف» بلاذرى آمده و در بعضى مصادر عبد الله بن ابى سرح گفته‏اند. کوتاه سخن آنکه این دو روش مقیاسى است براى کسى که مى‏خواهد در میان کسانى که بیت المال را به دست دارند حقدار را از نا حق تشخیص دهد. (24)

حال که سخن به مقایسه انجامید با آنکه قیاس در این مورد نارواست، بد نیست برخى از مظالم و تجاوزهاى خلفا در بیت المال مسلمانان را که راویان و محدثان خود اهل سنت نقل کرده‏اند در اینجا بیاوریم:

ابن ابى الحدید در شرح حال عثمان مى‏گوید: عثمان بن عفان بن ابى العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف، کنیه او ابو عمرو، و مادرش اروى بنت کریز بن ربیعة بن حنین بن عبد شمس است.

پس از پایان یافتن مراسم شورا و استقرار حکومت براى او مردم با او بیعت کردند، و حدسى که عمر درباره او داشت به وقوع پیوست زیرا او بنى امیه را بر گرده مردم سوار کرد و ولایات را به آنان سپرد و مالها و زمینهاى فراوان به آنان بخشید، افریقیه در ایام او فتح شد و خمس آن را گرفته همه را به مروان بخشید، عبد الرحمن بن حنبل حملى در شعر خود(به اعتراض) گفت:

احلف بالله رب الأنام‏ 
ما ترک الله شیئا سدى‏ 
و لکن خلقت لنا فتنة 
لکی نبتلى بک أو تبتلى‏ 
فأن الأمینین قد بینا 
منار الطریق علیه الهدى‏ 
فما أخذ درهما غیلة 
و لا جعلا درهما فی هوى‏ 
و أعطیت مروان خمس البلاد 
فهیهات سعیک ممن سعى

«سوگند به خدا پروردگار مردمان که خداوند هیچ چیزى را بیهوده رها نکرده است».

«ولى تو فتنه‏اى براى ما آفریدى تا به تو آزمایش شویم یا تو به ما آزمایش گردى».

«زیرا آن دو امین (ابو بکر و عمر) منار راه هدایت را براى ما روشن ساختند، چرا که درهمى به بیت المال خیانت نکردند و نیز درهمى را در راه هوى و هوس خود صرف ننمودند». (25)

«اما تو خمس سرزمینهاى فتح شده را به مروان بخشیدى، و چه دور است این کار تو از کار آنها» !

عبد الله بن خالد بن اسید صله‏اى از او خواست و عثمان چهار هزار درهم به او بخشید. و حکم بن ابى العاص را که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از مدینه تبعید کرده بود و ابو بکر و عمر هم او را در تبعید نگه داشتند عثمان به مدینه باز گرداند. و صد هزار درهم نیز به او داد. و قسمتى از یک بازار در مدینه معروف به مهزور را که پیامبر صدقه عموم مسلمانان ساخته بود عثمان یک جا در اختیار حارث بن حکم برادر مروان بن حکم قرار داد . (26) و فدک را در اختیار مروان گذاشت در حالى که فاطمه علیها السلام پس از وفات پدرش صلى الله علیه و آله و سلم به ادعاى آنکه فدک میراث پدر اوست و نیز رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آن را در حیات خود به او بخشیده آن را طلب نمود ولى به او ندادند. و تمام چراگاههاى اطراف مدینه را قرق کرد و تنها رمه‏هاى بنى امیه را راه مى‏داد. و همه غنایم فتح افریقیه را که از طرابلس غرب تا طنجه بود همه را به عبد الله بن ابى سرح بخشید و احدى را با او شریک نساخت. و دویست هزار از بیت المال به ابو سفیان داد در روزى که صد هزار از بیت المال را دستور داد به مروان دهند و دختر خود ام ابان را نیز به همسرى او در آورد.

زید بن ارقم خزانه دار بیت المال کلیدهاى آن را آورد و در برابر عثمان نهاد و گریست . عثمان گفت: آیا از این مى‏گریى که صله رحم کرده‏ام؟ (27) گفت: نه، ولى از آن مى‏گریم که فکر مى‏کنم تو این مال را در عوض انفاقهایى که در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در راه خدا کرده‏اى برداشته‏اى! به خدا سوگند اگر صد درهم به مروان مى‏دادى باز هم زیاد بود! عثمان گفت: اى پسر ارقم، کلیدها را بیفکن که ما دیگرى را براى این کار خواهیم یافت.

و ابو موسى اموال بسیارى را از عراق آورد و عثمان همه را میان بنى امیه تقسیم کرد. و دختر خود عایشه را به همسرى حارث بن حکم در آورد و صد هزار از بیت المال به او داد. .. (28)

نمونه‏اى از دخل و تصرفهاى بى حساب در بیت المال‏صورتى از دست و دلبازیهاى خلیفه و گنجهاى آباد به برکت آن

دینار/نام اشخاص

500000/مروان

100000/ابن ابى سرح

200000/طلحة

2560000/عبد الرحمن (بن عوف)

500000/یعلى بن امیه

100000/زید بن ثابت

150000/خودش

200000/خودش

4310000/جمع کل

درهم/نام اشخاص

300000/حکم بن عاص

2020000/آل حکم

300000/حارث

100000/سعید

100000/ولید

300000/عبد الله

600000/عبد الله

200000/ابو سفیان

100000/مروان

2200000/طلحه

30000000/طلحه

59800000/زبیر

2500000/سعد بن ابى وقاص

30500000/خودش

126770000/جمع کل

این آمار را ببین و فراموش مکن سخن امیر مؤمنان علیه السلام را درباره وى که فرمود: «او با شکم پر برخاست و میان آخور و آبریزگاه درآمد و شد بود، و پدر زادگانش نیز با او برخاستند و چون شترى که علف سبز بهارى را مى‏بلعد مال خدا را بالا کشیدند.و فرمود : هش دارید، هر زمینى که عثمان در اختیار کسى نهاده و هر مالى که از مال خدا به کسى داده باید به بیت المال باز گردد. (29)

شیخ مفید رحمه الله گوید: دوازده شب از ماه رجب سپرى شده بود که امیر مؤمنان علیه السلام از بصره وارد کوفه شد و به منبر رفت، حمد و ثناى الهى به جا آورد سپس فرمود: اما بعد، سپاس خدایى را که دوست خود را یارى داد و دشمن خود را تنها و بى یاور گذاشت، و راستگویى حقگرا را عزت بخشید و دروغگوى باطلگرا را خوار و ذلیل نمود. اى مردم این دیار، بر شما باد که پرواى الهى پیشه کنید و مطیع کسانى از خاندان پیامبرتان باشید که خود مطیع پروردگارند آنان که شایسته‏ترند که شما از آنان اطاعت کنید در آنچه خود آنها خدا را اطاعت کرده‏اند از این حق نمایان و مدعیان دروغین که در مقابل ما را قرار گرفته‏اند، با فضل ما خود را فاضل جلوه مى‏دهند ولى فضل ما را انکار مى‏کنند، در حق خود ما با ما مى‏ستیزند و ما را از آن کنار مى‏زنند، البته وبال این کار ناشایست را چشیدند و به زودى (در قیامت)به کیفر این تبهکارى خود خواهند رسید. همانا مردانى چند از شما از یارى من باز نشستند که من این کار زشت را بر آنان خرده مى‏گیرم و آنان را مورد نکوهش و سرزنش قرار مى‏دهم، شما نیز به آنان درشت گویید و سخنان زننده‏اى به گوشان برسانید تا به جلب رضایت ما تن دهند یا کارى که مورد خشنودى ماست از آنان مشاهده کنیم.

یکى از افسران آن حضرت به نام مالک بن حبیب تمیمى یربوعى برخاست و گفت: به خدا سوگند، من درشتگویى و سخنان ناخوشایند گفتن به آنان را کافى نمى‏دانم، به خدا سوگند اگر دستور دهید همه را خواهیم کشت. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: اى مالک، از اندازه برون شدى و از حد در گذشتى و مبالغه بیش از حد نمودى! مالک گفت: «اى امیر مؤمنان، اندکى ستم و سختگیرى تو بر مخالفان در امورى که پایه‏هاى حکومت تو را مى‏لرزاند از سازگارى و کوتاه آ مدن با دشمنان کارسازتر است».

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: اما خداوند چنین حکمى نفرموده است اى مالک! خداوند فرموده : «جان را به جان قصاص کنید»، (30) پس دیگر چه جاى اندکى ستم؟ (31) و نیز فرموده است: «هر که مظلوم کشته شود ما قدرتى در اختیار ولى او نهاده‏ایم (که انتقام گیرد)ولى نباید در قتل اسراف کند چرا که او(از سوى ما) یارى شده است». (32)

ابو بردة بن عوف ازدى ـکه از طرفداران عثمان بود و در جنگ جمل شرکت نکرد و در جنگ صفین هم با نیتى متزلزل در رکاب حضرت بود ـ برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان، به نظر شما این کشتگانى که در پیرامون عایشه و طلحه و زبیر به روى زمین افتاده‏اند گناهشان چه بود؟ فرمود: آنان شیعیان و کارگزاران مرا کشتند و آن مرد از قبیله ربیعه عبدى رحمه الله را با گروهى از مسلمانان به جرم آنکه گفتند: ما مانند شما بیعت را نمى‏شکنیم و مانند شما خیانت و نامردمى نمى کنیم، کشتند، و بر آنان شوریدند و به ظلم و ستم همه را از دم تیغ گذراندند، و من از آنان خواستم که قاتلان برادرانم را از میان این گروه به من بسپارند تا آنها را قصاص کنم آن گاه کتاب خدا را میان خودمان داور کنیم، اما سر بر تافتند و به جنگ با من برخاستند در حالى که بیعت من و خون حدود هزار نفر از شیعیانم به گردن آنها بود و از این رو آنان را کشتم، آیا در این مرود تردیدى به دل دارى؟ گفت: پیش از این شک داشتم اما اکنون فهمیدم و خطاى آن قوم برایم روشن گشت، زیرا تو مردى راه یافته و درستکارى.

على علیه السلام آماده شد که از منبر فرود آید که مردانى چند برخاستند تا سخن گویند ولى چون دیدند امام فرود آمد نشستند و سخنى نگفتند.

ابو الکنود گوید: ابو برده با آنکه در صفین حضور داشت ولى با امیر مؤمنان علیه السلام نفاق مى‏ورزید و با معاویه مکاتبات سرى داشت و چون معاویه قدرت را به دست گرفت یک قطعه زمین مستغلاتى را در فلوجه(از روستاهاى کوفه)در اختیار او نهاد و او نزد معاویه محترم مى‏زیست. (33)

آداب داورى

1ـ ابن ابى الحدید گوید: مردى به نزد عمر بن خطاب از على بن ابى طالب علیه السلام شکایت آورد و آن حضرت در آنجا نشته بود. عمر رو به آن حضرت نموده گفت: اى ابا الحسن، برخیز و در کنار خصم خود بنشین، على علیه السلام برخاست و در کنار او نشست و با هم به گفتگو و مناظره پرداختند، سپس آن مرد رفت و على علیه السلام هم به جاى خود بازگشت اما عمر رنگ چهره على را دگرگون یافت، گفت: اى ابا الحسن، چرا رنگت دگرگون شده، آیا از این پیشامد ناراحتى؟ فرمود: آرى، عمر گفت: چطور؟ فرمود: چرا مرا (به جهت احترام) با کنیه در حضور خصم من صدا زدى و به نام صدا نزدى که اى على، برخیز و در کنار خصم خود بنشین؟! (34)

2ـ شعبى گوید: على علیه السلام زره خود را نزد یک مردى نصرانى دید و او را براى داورى نزد شریح برد... و فرمود: این زره من است که نه آن را فروخته و نه به کسى بخشیده‏ام، شریح به نصرانى گفت: امیر مؤمنان چه مى‏گوید؟ نصرانى گفت: زره مال خودم است ولى امیر مؤمنان را هم دروغگو نمى‏دانم.شریح رو به على عله السلام نموده گفت: اى امیر مؤمنان، آیا شاهد دارى؟ فرمود: نه: شریح به نفع نصرانى حکم نمود.

نصرانى به راه افتاد، اندکى رفت، سپس بازگشت و گفت من گواهى مى‏دهم که این نوع داورى، داورى پیامبران است، امیر مؤمنان مرا نزد قاضى مى‏برد و قاضى او بر علیه او داورى مى‏کند ! گواهى مى‏دهم که معبودى جز خداى یکتاى بى شریک نیست، و محمد بنده و رسول اوست، به خدا سوگند این زره مال شماست اى امیر مؤمنان، هنگامى که به سوى صفین رهسپار بودید و لشکر به راه افتاد این زره از پشت شتر خاکسترى رنگ شما افتاد.امیر مؤمنان علیه السلام فرمود : اکنون که اسلام آوردى آن را به تو بخشیدم، و اسبى هم به او عنایت فرمود. (35)

3ـ امیر مؤمنان علیه السلام ابو الاسود دئلى را به منصب قضاوت گماشت سپس او را عزل کرد : وى گفت: چرا مرا معزول داشتى در حالى که خیانت و جنایتى از من سر نزده است؟ فرمود: دیدم بر سر خصم داد مى‏زنى و سخن تو از سخن خصم بالاتر مى رود. (36)

4ـ امام صادق علیه السلام فرمود: امیر مؤمنان علیه السلام فرموده‏است: که هر که بر منصب قضا نشیند (37) باید در اشاره و نگاه و محل نشستن، میان اهل دعوا برابرى را رعایت کند. (38)

5ـ على علیه السلام در عهدنامه به محمد بن ابى بکر نوشت: همه اهل دعوا را به یک چشم نگاه کن تا بزرگان چشم طمع به ستم تو به نفع آنان نداشته باشند، و ضعیفان از عدل تو با آنان نومید نگردند. (39)

6ـ و در عهدنامه به مالک اشتر نوشت: و مانند گرگ خونخوار به جان مردم نیفت که خوردن آنان را غنیمت شمارى، زیرا مردم دو دسته‏اند، یا برادر دینى تو هستند یا انسانى مانند تو. (40)

7ـ روکس بن زائد گوید: امام على علیه السلام اعجوبه‏اى از عجایب داروى است، زیرا او نخستین کسى است که میان شهود جدایى افکند تا مبادا دو نفر از آنها در اثر تبانى شهادتى دهند که جمال حق را زشت و آثار حق را خاموش سازند.وى با این سنت پسندیده نیکو مبنایى را براى داورى پایه گذارى کرد که راه فهم حق را براى داوران روشن مى‏سازد و احکام آنها را از شک و شبهه منزه مى‏دارد و میان کسانى که با احساسات و عواطف مردم بازى مى‏کنند جدایى مى‏افکند... و نیز امام على علیه السلام نخستین کسى است که براى شهادت شاهدان پرونده تشکیل داد و گواهى آنان را ثبت نمود تا شهادتها در اثر رشوه یا تدلیس به جهت طمع یا میل عاطفى دگرگون نشود، و آن حضرت با این کار یکى از بزرگترین مبتکران عالم به شما مى‏رود، زیرا حفظ حقوق مردم از دستکارى و خیانت گرانبهاتر از خود حیات آنهاست، و نسلها و ملتها و حکومتها و دولتهاى آینده بر اساس همان طرحى که آن امام بزرگ ترسیم نموده حرکت خواهند کرد...

و نیز گوید: او نخستین مکتشف یا مبتکرى است که میان شیر مادر دختر و مادر پسر فرق نهاد . (41)

علاوه بر اینها امام علیه السلام در قضاوت از رابطه عمیق مادرى نیز در کشف حقیقت‏استفاده نمود و آن حضرت نخستین کسى است که از وجدان باطنى و ضمیر ناخود آگاه در این راه بهره جست، چنانکه خواهد آمد.

چند نمونه از داوریهاى آن حضرت

8ـ امام باقر علیه السلام در حدیثى فرمود: جوانى به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: این چند نفر پدرم را با خود به سفر بردند و خود بازگشتند و پدرم باز نیامد، از آنان حال پدر را پرسیدم گفتند: مرده است. از مالش پرسیدم گفتند: مالى به جاى ننهاد. آنان را نزد شریح برده و او آنان را سوگند داد، و من مى‏دانم که پدرم مال فراوانى را با خود برده بود.

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: به خدا سوگند، در میان آنان حکمى کنم که جز داود پیامبر علیه السلام کسى پیش از من چنین حکمى نکرده است! اى قنبر، مأموران انتظامى مرا خبر کن .قنبر آنان را فرا خواند، امام به هر یک از همسفران یکى از مأموران را گماشت، آن گاه به چهره آنان نگریسته فرمود: چه مى گویید؟ فکر مى‏کنید من نمى‏دانم چه بر سر پدر این جوان آورده‏اید؟ اگر چنین باشد آدم نادانى خواهم بود. سپس فرمود: آنان را از هم جدا کنید و سرشان را بپوشانید.

آنان را جدا کردند و هر کدام را کنار یکى از ستونهاى مسجد نگاه داشتند و سرهاى آنان را با لباسشان پوشاندند. آن گاه کاتب خود عبید الله بن ابى رافع را فرا خواند و فرمود : کاغذ و قلم بیاور، و خود حضرت در جاى قاضى نشست و مردم هم برابر او نشستند. فرمود: هر گاه من تکبیر گفتم شما هم صدا به تکبیر بردارید. سپس فرمود: بیرون روید. آن گاه یکى از متهمان را فرا خواند و او را برابر خود نشانید و صورتش را گشود و به عبید الله فرمود : اقرارها و گفته‏هاى این مرد را بنویس.

آن گاه رو به او کرده فرمود: چه روزى با پدر این جوان از منزل بیرون شدید؟ گفت: فلان روز. فرمود: در چه ماهى؟ گفت: فلان ماه فرمود: در چه سالى؟گفت: فلان سال، فرمود: به کجا که رسیدید پدر این جوان مرد؟ گفت: به فلان جا. فرمود: در منزل چه کسى مرد؟ گفت: در منزل فلانى پسر فلانى. فرمود: بیماریش چه بود؟ گفت: فلان بیمارى. فرمود: چند روز بیمار بود؟ گفت: فلان و فلان روز. فرمود: چه روزى مرد و چه کسى او را غسل داد و کفن کرد؟ و او را در چه کفن کردید و که بر او نماز خواند و که در قبر او رفت و او را در قبر نهاد؟

امیر مؤمنان علیه السلام پس از همه این پرسشها صدا به تکبیر برداشت و همه مردم هم تکبیر گفتند. باقى متهمان دو دل شدند و شک نکردند که رفیقشان بر علیه خود آنان اقرار نموده است. امام دستور داد صورت او را پوشاندند و به زندان بردند.

سپس یکى دیگر را فرا خواند و او را برابر خود نشانید و صورت او را گشود و فرمود: هرگز چنین نیست که پنداشته‏اید، شما فکر مى‏کنید که من نمى‏دانم چه کرده‏اید؟ گفت: اى امیر مؤمنان، من فقط یکى از آنان بودم و راضى به کشتن او هم نبودم، و بدین وسیله اقرار کرد . آن گاه امام علیه السلام یکایک آنان را فرا خواند و همگى به قتل و گرفتن مال او اقرار نمودند. امام علیه السلام آن را که به زندان فرستاده بود به حضور طلبید و او نیز اقرار نمود، و آن گاه امام علیه السلام آنان را به پبرداخت مال و دیه خون الزام فرمود. (42)

9ـ امام باقر علیه السلام فرمود: در حکومت على علیه السلام دو زن یکى پسر و دیگرى دختر به دنیا آورد، مادر دختر فرزند خود را در گاهواره پسر گذاشت و پسر آن زن را برداشت، آن گاه بر سر فرزند پسر با یکدیگر به نزاع پرداختند و براى داورى نزد آن حضرت آمدند، امام علیه السلام دستور داد شیر هر دو را وزن کنند، و فرمود: هر کدام که شیرش سنگین‏تر است پسر از آن اوست (43)

10ـشیخ مفید رحمه الله روایت نموده: در زمان عمر دو زن درباره کودکى دعوا کردند و هر کدام بدون داشتن شاهد مدعى بود کودک از آن اوست و شخص دیگرى هم در این دعوا مدعى نبود . حکم مسأله بر عمر پوشیده ماند و به امیر مؤمنان علیه السلام پناه برد، امام علیه اسلام آن دو زن را خواست و پند و اندرز داد اما سودى نکرد و به دعواى خود ادامه دادند، على علیه السلام فرمود: اره‏اى بیاورید، زنان گفتند: مى‏خواهى چه کنى؟ فرمود: کودک را دو نیم مى‏کنم و هر کدام شما را نیمى از آن مى‏دهم.یکى از زنها ساکت ماند و دیگرى گفت: اى ابا الحسن، تو را به خدا چنین نکن، حال که چنین است من کودک را به این زن مى‏دهم . امام علیه السلام تکبیر گفت و فرمود: این کودک فرزند توست نه آن زن، و اگر فرزند او بود به حال او دل مى‏سوزاند. در این حال آن زن دیگر اعتراف کرد که حق با این زن است و کودک از آن اوست. (44)

11ـ امام باقر علیه السلام فرمود: در زمان امیر مؤمنان علیه السلام مردى از دنیا رفت و یک پسر و یک غلام از خود به جاى گذارد و هر کدام از آنها مدعى شد که وى فرزند اوست و دیگرى غلام است. دعوا نزد امیر مؤمنان علیه السلام بردند، امام علیه السلام دستور داد دو سوراخ در دیوار مسجد ایجاد کردند و به هر کدام فرمود که سرش را داخل سوراخ کند . سپس فرمود: اى قنبر، شمشیر را بکش. ولى اشاره کرد که دستورم را اجرا نکن. سپس فرمود : گردن غلام را بزن. غلام فورا سر خود را دزدید. امیر مؤمنان علیه السلام او را گرفت و به دیگرى فرمود: تو فرزند هستى، و من این را آزاد نموده و مولاى تو مى‏سازم. (45)

12ـ جابر جعفى از تمیم بن حزام اسدى روایت کرده که گفت: دعواى دو زن را که بر سر یک دختر و پسر اختلاف داشتند نزد عمر بردند، عمر گفت: ابو الحسن زداینده غمها کجاست؟ على علیه السلام را آوردند، عمر داستان را براى حضرت تعریف کرد، حضرت دستور داد دو ظرف شیشه‏اى آوردند و آنها را وزن نمود، آن گاه دستور داد که هر کدام در یکى از شیشه‏ها شیر بدوشد .سپس شیشه‏ها را وزن کرد و یکى سنگین‏تر آمد. حضرت فرمود: پسر از آن زنى است که شیرش سنگین‏تر است و دختر از آن زنى که شیرش سبکتر است. عمر گفت: اى ابو الحسن، این را از کجا گفتى؟ فرمود: زیرا خداوند بهره پسر را از ارث دو برابر بهره دختر قرار داده است . و پزشکان نیز همین(سنگینى شیر) را اساس استدلال بر پسر و دختر قرار داده‏اند. (46)

13ـ حافظ عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن منذر با سند خود از دئلى روایت کرده‏اند که : زنى را نزد عمر آوردند که شش ماهه زاییده بود، عمر خواست او را سنگسار کند، خواهرش نزد على بن ابى طالب علیه السلام آمد و گفت: عمر مى‏خواهم خواهرم را سنگسار کند، تو را به خدا سوگند مى‏دهم که اگر عذرى براى او مى‏دانى مرا از آن با خبر ساز. على علیه السلام فرمود: او عذر دارد، زن صدا به تکبیر بلند کرد که عمر و حاضران شنیدند، آن گاه به نزد عمر رفته گفت: على براى خواهرم عذرى مى‏شناسد، عمر به نزد على علیه السلام فرستاد که عذر آن زن چیست؟ فرمود: خداوند مى‏فرماید: «مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند» (47) و فرموده: «و مدت حمل و دوران شیر دادنش سى ماه است» (48) و فرموده: «و دوران‏شیر دادنش دو سال است»، (49) بنابراین (با کسر دو سال از سى ماه) مدت حمل شش ماه مى‏شود. عمر آن زن را رها کرد، سپس به ما خبر رسید که آن زن فرزند دیگرى شش ماهه آورده است. (50)

14ـ امام صادق علیه السلام فرمود: مردى را خدمت امیر مؤمنان علیه السلام آوردند که او را در خرابه‏اى یافتند که کارد خونین به دست داشت و بالاى سر مردى سر بریده که در خون خود مى‏غلتید ایستاده بود. امیر مؤمنان علیه السلام به او فرمود: تو چه گویى؟ گفت: اى امیر مؤمنان من او را کشته‏ام. فرمود: او را ببرید قصاص کنید. همین که او را بیرون بردند تا بکشند مردى با شتاب از راه رسید و گفت: شتاب نکنید و او را نزد امیر مؤمنان باز گردانید . او را باز گرداندند و آن مرد از راه رسیده گفت: اى امیر مؤمنان، به خدا سوگند این کشنده او نیست، من او را کشته‏ام.

امیر مؤمنان علیه السلام به مرد اولى گفت: چه باعث شد که بر علیه خود اقرار کردى؟ گفت : اى امیر مؤمنان، من هیچ نمى‏توانستم بگویم، زیرا همه قرائن بر علیه من بود، زیرا از طرفى چنین مردانى علیه من شهادت دادند و از طرفى مرا با کارد خونین در دست بالاى سر مردى که در خون خود مى‏غلتید دستگیر کرده‏اند. من ترسیدم که با کتک از من اقرار بگیرند، از این رو خودم اقرار کردم، و حقیقت این است که من در کنار این خرابه گوسفندى سر بریده‏ام در این حال بول به من فشار آورد، به خرابه رفتم چشمم به مردى افتاد که در خون خود مى‏غلتید و من شگفت زده بالاى سرش ایستادم که ناگاه اینان بر سر من ریختند و دستگیرم نمودند.

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: این دو نفر را بگیرید و نزد حسن ببرید و به او بگویید : حکم اینها چیست؟ نزد حسن علیه السلام رفتند و داستان را گفتند، حضرت حسن علیه السلام فرمود: به امیر مؤمنان بگویید: این مرد قاتل گر چه یک نفر را کشته ولى جان یک نفر دیگر را نجات داده و به او حیات تازه بخشیده است و خداوند فرموده: «و هر که جانى را زنده کند گویى همه مردم را زنده کرده است»، (51) از این رو باید آن دو نفر آزاد گردند و دیه مقتول از بیت المال داده شود. (52)

15ـ مردى خدمت على علیه السلام آمد و گفت:اى امیر مؤمنان، من در هنگام آمیزش با همسر جلوگیرى مى‏کردم و نطفه خود را بیرون مى‏ریختم و باز هم همسرم فرزند آورده است! فرمود : تو را به خدا آیا پس از آنکه با او در آمیختى پیش از آنکه بول کنى دوباره آمیزش نمودى؟ گفت:آرى. فرمود: پس فرزند متعلق به توست. (53)

استاد محمد تقى فلسفى گوید: باور کردنى نبود که مردى در موقع آمیزش مراقب باشد که نطفه در خارج رحم بریزد و باز زن باردار شود. گویى مرد نسبت به همسر خود بد گمان شده بود و الا هرگز موضوع محرمانه و داخلى خویش را فاش نمى‏کرد...على علیه السلام مى‏داند منشأ پیدایش فرزند، تمام نطفه‏اى که از مرد خارج مى‏شود نیست بلکه یک ذره کوچک نطفه کمتر از نیش یک سنجاق که در مجرا مانده باشد مى‏تواند زن را باردار کند و اگر فاصله دو آمیزش با یکدیگر چند ساعت طول بکشد مانعى ندارد زیرا نطفه در محیط مناسب تا 48 ساعت خاصیت خود را حفظ مى‏کند و زن آبستن مى‏شود. لذا فرمود: بچه مال توست و ذرات نطفه اول که به علت ادرار نکردن در مجراى بول باقى مانده او را در وقاع دوم باردار کرده است. (54) و نیز گوید: در چهارده قرن قبل هیچ کس تصور نمى‏کرد که منشأ پیدایش انسان موجود کوچک و ناچیزى است که هر بار در نطفه مرد میلیونها از آن وجود دارد و همین ذره کوچک کافى است زنى را باردار کند. (55)

و نیز از دکتر الکسیس کارل نقل مى‏کند که: اسپرماتوزوئیدها معمولا تا 48 ساعت بعد از انزال در محیط قلیائى و حرارت 37 درجه خاصیت بارور کردن خود را حفظ مى‏نمایند. (56)

پى‏نوشتها:

1ـ مناقب ابن مغازلى/.129 و در حدیث دیگرى است: «دست من و دست على بن ابى طالب در عدالت برابر است».(همان،ص 130)

2ـ فرائد السمطین 1/ .156

3ـ گیاهى است که شتر مى‏خورد و داراى خار و شبیه به نوک پستان است.(م)

4ـ نهج البلاغة، خطبه .224

5ـ همان، خطبه .73

6ـ همان، خطبه .175

7ـ همان، خطبه .9

8ـ شرح نهج البلاغة 1/ .269

9ـ شرح نهج البلاغة 7/ .36

10ـ وافى 3/20، جزء .14

11ـ بحار الانوار 41/ .105

12ـ همان/ .106

13ـ همان/ .107

14ـ بحار الانوار 41/ .116

15ـ همان/ .122

16ـ همان/ .118

17ـ حاشیه «الاصابة»3/ .49

18ـ بحار الانوار 41/ .131

19ـ همان/ .137

20ـ المناقب المرتضویة؟ .365

21ـ او (به خاطر نیازش)بیش از سهم مقرر از بیت المال طلب نمود. (شرح نهج البلاغه عبده)

22ـ نهچ البلاغه خطبه .222

23ـ من لا یحضره الفقیه، صحیح بخارى، صحیح مسلم، سنن ابى داود، و لفظ مطابق من لا یحضر است.

24ـ حاشسیه من لا یحضره الفقیه، چاپ مکتب الصدوق 1/322ـ .324

25ـ البته این نوعى افراط و اغراق گویى درباره آن دو خلیفه است، زیرا گر چه آنان شخصا از اموال بیت المال استفاده نکردند و به ظاهر زاهدانه مى‏زیستند اما پایه گذار تبعیض در تقسیم بیت المال و نیز روى کار آوردن بنى امیه بودند.عمر بود که عرب را بر عجم و قریش را بر غیر قریش و...ترجیح داد و با زمینه سازى براى به قدرت رسیدن عثمان مقدمه این همه جنایتها و خیانتها را فراهم کرد.(م)

26ـ در «معجم البلدان» گوید: وادى مهزور و مذینب دو دره‏اى بوده‏اند که آب باران در آنها جارى مى‏شد. و ابو عبیده گفته است. مهزور وادى قریظه است.

27ـ باید به او گفت: «خرج که از کیسه مهمان بودـ حاتم طائى شدن آسان بود».(م)

28ـ شرح نهج البلاغة 1/ .198

29ـ الغدیر 8/ .286

30ـ سوره مائده/ .45

31ـ مقصود امام علیه السلام آن است که هدف هر چه بزرگ و مهم و مقدس باشد نباید از راه ظلم و ستم تأمین گردد و هدف مقدس وسیله نا مقدس را توجیه نمى‏کند، بلکه استفاده از وسیله نا مقدس در راه هدف مقدس، نقض غرض و خلاف مقصود است. تنها وظیفه ما آن است که در راه پهناور حق حرکت کنیم. اگر به مقصود رسیدیم چه بهتر و اگر نرسیدیم مانعى ندارد و گناهى بر ما نیست چرا که وظیفه رسول تبلیغ است و بس.

32ـ سوره اسراء/.33 در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید به نقل از نصر بن مزاحم این افزوده را دارد: «و اسراف در قتل آن است که غیر قاتل را بکشى و خدا از آن نهى کرده و ستم همین است».

33ـ امالى شیخ مفید، مجلس 15، ص .127

34ـ شرح نهج البلاغة، 17/ .65

35ـ الغارات 1/ .124

36ـ مستدرک الوسائل 3/ .197

37ـ تعبیر امام چنین است: هر که گرفتار مقام قضا شود و مسئولیت آن را بپذیرد.(م)

38ـ وسائل الشیعة 18/ .157

39ـ نهج البلاغة، نامه .27

40ـ همان، نامه .53

41ـ الامام على أسد الاسلام و قدیسه.

42ـ وسائل الشیعة 18/ .204

43ـ وسائل الشیعة 18/ .210

44ـ همان/ .212

45ـ همان/ .211

46ـ مناقب ابن شهر آشوب 2/ .367

47ـ سوره بقره/ .233

48ـ سوره احقاف/ .15

49ـ سوره لقمان/ .14

50ـ الغدیر 6/ .93

51ـ سوره مائده/ .32

52ـ تفسیر نور الثقلین 1/ .620

53ـ بحار الانوار 104/ .64

54ـ کودک از نظر وراثت و تربیت 1/ .94

55ـ همان/ .93

56ـ همان.

امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب علیه السلام ص 794

احمد رحمانى همدانى

بهزاد حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی